مُرده ای روی دوش ِ زندگی ام
برگ ِ زردی در آستین ِ خزان
مثل یک استخوان پوسیده
مانده ام در گلوی گورستان
شکل یک ایستگاه ِ متروکم
وسط جاده های بی حرکت
چمدانی که مانده روی زمین
اتوبوسی رسیده به ته ِ خط
حال ِ من را مسافری دارد
که کسی چشم انتظارش نیست
مثل یک شمع ِ نیمه جانم که
گل و پروانه ای کنارش نیست
وحشی ام مثل باد و میخواهم
دامن ِ سبزه زار را بکنم
خواب ِ طولانی ِ زمستانم
تا که نسل ِ بهار را بکنم
نقشه ای بودم و بر آب شدم
وسط ِ لِنگ های روی هوا
آرمانی شدم که مانده به گل
آرزویی شدم که رفته به گا
کُل ِ دنیام صحنه سازی بود
بازی و حقه و دروغ و کلک
به بهشتی امیدوار شدم
که ته ِ فیلم می رود به درک
زندگی توی حفره ی تاریخ
زندگی روی مرز ِ جغرافی
یا تو را توی خواب می بینم
یا مرا در خیال می بافی
دهه ی شصت ِ بی دفاعم که
ساکت و عقده ای و پوچ گرا
توی بازارهای مَکّاره
می فروشند خاطرات ِ مرا
زندگی سکه ایست در کف ِ جوب
آبروهای برده ای دارد
زندگی مثل جنگ/تحمیلی ست
قهرمان های مرده ای دارد
پُرم از حرف های نا گفته
پُرم از قصه های نیمه تمام
آرزوهای خوش.. خداحافظ
دردهای ادامه دار.. سلام
یاسر یسنا
در بین عکس های تکی بودن
دنبال خنده ی الکی بودن
پیغام های قایمکی بودن
در کفش های پشت دری، عطسه
حالم بد است و فکر بکن خوبم
در شیشه های خالی مشروبم
دیوار را به عکس تو میکوبم
تا بلکه از سرم بپری، خنده
در آرزوی عشق هدر بردن
از هرچه صبر و حوصله سر بردن
با قفل سینه بند تو ور رفتن
زجرآوری، شکنجه گری، غصه
داغ بهشت روی دلم مانده
یک "دل نوشت" روی دلم مانده
این فحش زشت روی دلم مانده
پتیاره، بی شرف، حشری، جنده
تا سینه ات نکرده فراموشم
لختم بکن بخواب در آغوشم
من جز تو هیچ چیز نمی پوشم
زیر پتوی یک نفری، گریه
از اتفاق های بد افتادن
در وحشت "نمیشود" افتادن
در جاده های نابلد افتادن
از هرچه هست میگذری، سرفه
حالا درست یا که غلط ، هستم
در نقطه های بی سرخط هستم
حالا که شوق زندگی ات هستم
باید به مرگ پی ببری، نقطه
از خواب میپرم، به اتاقی سرد
به زندگی واقعی یک مرد
به هرکسی که داشت ولم میکرد
به مشت های خورده به دیوارم
از خواب میپرم به هم آغوشی
به عکس های حافظه ی گوشی
خود را سپرده ام به فراموشی
در بسته های خالی سیگارم
مامان چروک و زرد و پلاسیده
مامان کنار پنجره خوابیده
مامان مرا برای چه زاییده؟
تا صبح پشت پنجره میبارم
بغضی که کرده است سوالم را
شب را، تو را، مرا و خیالم را
آینده و گذشته و حالم را
باید که دست، از همه بردارم
از گریه های... در دل شب کردن
کابوس عشق دیدن و تب کردن
از زندگی رو به عقب کردن
در دورهای باطل تکرارم
یک نامه هست در کمدم، مامان
یک نامه از خودم به خودم، مامان
از زندگیم خسته شدم، مامان
من مرگ را هم از تو طلبکارم
مادر: چرا هنوز نخوابیدی؟
مادر: دوباره خواب بدی دیدی؟
مامان! مرا برای چه زاییدی؟
مادر: فقط بخاطر بابایت...
"یاسر یسنا"
تاریک و تنگ و نفسگیر و ترسناک
تابـوتـمان شده ایـن خـانهی خـراب
کابــوسِ دیدنِ هـر روز زندگــی
تـشیـیع هر شبـمان توی رخت خواب
[من] مفردم و [تـو] مفردتـر از منی
[مـا] جمعِ این همه مفرد که غایباند
[او] با [شما]ست! ولی توی خوابتان
[آنها] بـرای همه خـواب دیده انـد!
ساکت شدیم که وقتِ سکوت بود
از دشمنـی که نـداریـم، بـرتـریـم
که تشنـهایـم به خـون ِ نـریـخـتـه
در جنــگِ با خـودمان نـابـرابـریـم
بـغضـیـمو توی گلو عـُـقده میشویم
زهـریـمـو از دهـنِ ِ مــار مـیچکیـم
در هر شعار ِ جدیدی که توی شهــر
خونـیـمـو از تـن ِ دیـوار مـیچکیــم
تن دادهایـم و وطن را نـدادهایـم
مانـدیـمو گـردنـمان رفت زیر تیـغ
ما دردِ مشتـرکی داشتیـم اگر...
دعوایـمان سر چی بـود نارفیـق؟
دشمـن شدم! که کسی دوستم نداشت
با افـتـخار به یـک عُــمـــر تووسری
در جمع بودنم از درد بیکسیست
اربـاب بـودنـم از تـرس نـوکـری
تن میدهی به همین بختِ سوخته
مـیبـازمـت به تـنِ زخـمـی خودم
با افـتـخـار به یـک جـنـگِ بـاختـه
ای کاش در بـغـلـت دفن میشدم
ما درس ِ عبـرت آیـندگان شدیـم
در عمق حفـرهی تـاریـخ ِ باشکــوه
تن دادهایـم به یـک درد سنـتی
دل بستـهایم به کشتی، بدون نوح!
بـالا گـرفـتــنِ دعـوای خانـگـی
جـنـگِ بـرادر مـن بـا بـرادرم
اینبار دل بدهی خاک بر سرت
اینبار تن بدهـم خاک بر سرم
همسنگـریم و به هم سنگ میزنیم
همخانهایم و به هم پـُـشت میکنیم
این جا سوات! به دردی نمیخورد!
زخمیم و رو به درون رُشت! میکنیم
از ترس اینکه نمیریم، میکـُشیم
از ترس اینکه نمانـیـم، مـیرویـم
ما تا ابد به هیـــــــــــچ جا نمـیرسیم
ما هیـچ وقت، هیــچ چی نمیشویم...
"یاسر یسنا"
در نقشهات که دور مرا خط کشیدهای
رنگ خـزانِ بعدِ بهـارت کشیدهای
اجبار کــردهای بکـنم اخـتیـار تـو
آزادیِ مـرا به اسـارت کشـیـدهای
سجادهای که آبِ طهـارت کشیـدهای
از بس مرا به دامِ شکارت کشیدهای
تردیـد میکنم که بمانم به دیـن تـو
از ترس آبرو که به غارت کشیدهای
بـا خطِ تـرمـزی که کنارت کشیـدهای
کم نیست پـردهها که بکارت کشیدهای
فــردا ترانـهای که به دارت کشیدهای
"یاسر یسنا"
که مـن برای تو شکل ستاره هسـتم..... ها؟!
که مـن امیـد شروع دوباره هسـتم..... ها؟!
که او، که حلقـهی دست چپش، که لبخندش
منم که یک دفه کندم؟ که دل شکستم..... ها؟!
که پا به پای تو آمد... از آن طرف رفتیـد
نشاندیش به همان جا که من نشستم..... ها؟!
که بین دورو وریهـا غـریبه مـن بودم؟!
که توی رابطههایت چه کاره هسـتم..... ها؟!
کنار خـاطرههـایم چطووور مـیخوابـی؟!
که راست گفته نبودی همیشه هستم..... ها؟!
هنوووووز ادکلنـت تـوی کوچه پیـچیده
که لای پنجرهام را چرا نبستم............ ها؟؟
"یاسر یسنا"
زبان بریدهتر از کوچههای بن بستم
عفونتی که پر از سرفههای تهرانست
کنار هر چه حراجی و پشت ویترینها
پیاده میشود از عابری که پیکان است
به خواب رفتهتر از من تمام ماشینها
نگـاه منتظـرم رو به راهبندانست
سکوت کردهتر از احتمال طوفانم
صدای خشک بهاری که در زمستانست
دهان دریدهتر از حس و حال خمیازه
شبیه هیبت مردی که باز ویرانست
و دودکردهترین خستگیم با سیگار
بخار چایی داغی که توی لیوانست
به باد رفتهتر از من تمام خاطرهها
دوباره میوزد از من غمی که طوفانست
چه درد مشتـرکی با درخـتها دارم
که اسم گمشدهات اسم این خیابانست
دلم گـرفتهتـر از چتـرهای عابرها
و عشق، پنجرهای بسته روبه بارانست
"یاسر یسنا"
آن مـرد درد دارد، مـوهـای زرد دارد
زن غصه میخـورد از، حالی که مرد دارد
آن مـرد میرود با، یک ساک توی مشتش
هی ضربه میخورد از، چاقوی توی پُشتش
هی دود میشود با، سیگار لای دندان
چایی نخورده برگشـت، آن مـرد توی زندان
زن گـریه میکند در، زن گریه میکند با...
زن گـریه میکند که، زن گریه میکند تا...
زن... گریه میکند از، احساس جنده بودن
آن مرد مُـرده انگار، از ترس زنـده بـودن
زن آب و نـان ندارد، از بـس دهـان نــدارد
زن مُرده است انگار، از بس که جان ندارد
آن مرد زن ندارد، در تختهای بی خـواب
آرام میشود بــا، یک مشت قرص اعصاب
در بستـه شد و مَـردی، برگشت توی زنـدان
زن توی راهِ خـانـه، زن تـوی راه بـندان
"یاسر یسنا"
به هوا رفته خاک از پشتم
به هوا رفته عُقده ی مشتم
به هوا رفته ام در انگشتم
از کلاغی که پَر پَر آمده است
با شپش های سبز خوابیدن
بعد یک خواب ِ واقعی دیدن
بعد در رخت خواب شاشیدن
واقعا گندمان درآمده است
در و دیوارِ امن ِ یک زندان
خبر خوب ِ مرد ِ زندان بان
زنی از رخت خواب ِ دادستان
به ملاقات ِ شوهر آمده است
زندگی یعنی از تو پاشیدن
گچ دیوار را تراشیدن
نق نقیدن.. نقا.. نقاشیدن
ش ِش ِ کَن.. کَن.. جِگر.. گر آمده است
آمد و رفتِ یک گلن گدنم
اعترافی پس از کتک زدنم
جای یک زخم ِ کهنه در بدنم
زندگی از پَسم بر آمده است
مسئله ساده بود! ما سختیم
دست و پاهای بسته بر تختیم
واقعا ما چقدر بدبختیم
هرچه بد رفت، بدتر آمده است
پُر شدن توی حفره ی تاریخ
کندن ِ کلّ ِ ریشه ها از بیخ
خَم شدن روی صاف کردن ِ میخ
خرجمان از "پدر" درآمده است
فکر کردن به فکرهای Beckett
فکر کردن به تابه ی کتلت
فکر کردن به حجم اینترنت
کاسه ی صبرمان سرآمده است...
تلخی صبح را به هم خوردم
توی فنجانِ چایِ شیرینم
اتفاقی چرا نمی افتد؟
کورسویی چرا نمی بینم
مثل شعرِ سپید بی وزنم
مثل بغض ِ سکوت، سنگینم
گریه کن تا بیافتم از چشمت
تا ته ِ قصه دردناک شود
بلکه با دستمالِ کاغذی ات
خاطراتِ گذشته پاک شود
گریه کن، گریه کن عزیز دلم
تا که غم، از غمت هلاک شود
تلخیِ صبح های بی من را
توی فنجان چای، شیرین کن
شوقِ آبی ترین لباست را
تن ِ این روزهای غمگین کن
زندگی را دوباره جشن بگیر
خانه را با سکوت تزئین کن
ساده بودم که ساده رد بشوى
رفتم از دست و رفتى از دستم
توی قاب سیاهِ آیینه
خنده ی گریه آوری هستم
باید از حالِ تو بهم بخورم
که به حسی که نیست دل بستم
منم و دستهای رو شده ام
من و یک مشتِ پوچ در پشتم
تازگی ها جهان خلاصه شده
توی خودکار... لای انگشتم
زنده بودن ادامه دارد با
حس ِ خوبی که در خودم کشتم
یک نفر آمد و نوشت "هنوز"
یادم انداخت زندگی خوب است
من هنوز از ادامه می ترسم
آه! ترسو همیشه مغلوب است
اولِ قصه بود و فهمیدم
آخر قصه باز آشوب است...
جوهر و دوووود شدم، لای دوتا انـگشتت
لُختم از لختـِگی خون، وسط تختی که...
ریـختـی روی بدن لـرزگی هـر شب من
مـرد بـدبخت، کنـار زن ِ خوشبختی که...
بـغلم کن! که بخوابم که "بخوابم" یعنی:
مـردن ِ راحتـم از زنـدگی سختـی که...
قـرص خوابآورمو حل شدهام در کابوس
این همان حال خرابیست که هر شب دارم
دارم از "هرچه" به یاد "همه چی" میافتم
نگرانـم نشو! حسی است که اغلب دارم
مینویسم که حواسم به خودم پرت شود
اسم تو! اسم تو! وردیست که بر لب دارم
بـه هـدر رفتـگیام، از همهی ثانیهها
از همین خاطرههایی که خودت ساختهای
باز افتــادهام از فاصـلهها در یـادت...
که مـرا از سر آغـوش خـود انداختـهای
بـه هـوایت، نفـس جاده را مـیبـندم
شعر بودی که به هر قافیـهام باختـهای
دیگـر از دلخوشی خاطره هـم مـیترسم
که کسی نیست.. کسی نیست.. کسی پهلویم
آن ور ِ آیـنـه دنـبال چـه مـیگردم باز؟
در چـروکیـدن ِ بـغضـی وسط ابـرویـم
انتـظاری که مرا میکشد از آغوشت
صبر کن! حرف خودت را بهخودت میگویم!
بغلم کن! که من از خسته شدن خستهتـرم
که تو معنی تـب سـرد مـرا مـیفهمـی
دوووود شو دانهی دُردانهی اسفنـد، که تو
فـصل ماتـم زدهی زرد مـرا میفهمـی
درد من فاصله و این همه تنهایی نیست...
دردم اینست که تو... درد مـرا میفهمـی
که فـقط تو...
...که فـقط...
درد مرا میفهمــی؟
"یاسر یسنا"