دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

Archive - Fuck You


شعر و آهنگ  Fuck You  از Archive  

 

ادامه مطلب ...

در بین عکس های تکی بودن


در بین عکس های تکی بودن

دنبال خنده ی الکی بودن

پیغام های قایمکی بودن

در کفش های پشت دری، عطسه


حالم بد است و فکر بکن خوبم

در شیشه های خالی مشروبم

دیوار را به عکس تو میکوبم

تا بلکه از سرم بپری، خنده


در آرزوی عشق هدر بردن

از هرچه صبر و حوصله  سر بردن

با قفل سینه بند تو ور رفتن

زجرآوری، شکنجه گری، غصه


داغ بهشت روی دلم مانده

یک "دل نوشت" روی دلم مانده

این فحش زشت روی دلم مانده

پتیاره، بی شرف، حشری، جنده


تا سینه ات نکرده فراموشم

لختم بکن بخواب در آغوشم

من جز تو هیچ چیز نمی پوشم

زیر پتوی یک نفری، گریه


از اتفاق های بد افتادن

در وحشت "نمیشود" افتادن

در جاده های نابلد افتادن

از هرچه هست میگذری، سرفه


حالا درست یا که غلط ، هستم

در نقطه های بی سرخط هستم

حالا که شوق زندگی ات هستم

باید به مرگ پی ببری، نقطه


از خواب میپرم، به اتاقی سرد

به زندگی واقعی یک مرد

به هرکسی که داشت ولم میکرد

به مشت های خورده به دیوارم


از خواب میپرم به هم آغوشی

به عکس های حافظه ی گوشی

خود را سپرده ام به فراموشی

در بسته های خالی سیگارم


مامان چروک و زرد و پلاسیده

مامان کنار پنجره خوابیده

مامان مرا برای چه زاییده؟

تا صبح پشت پنجره میبارم


بغضی که کرده است سوالم را

شب را، تو را، مرا و خیالم را

آینده و گذشته  و حالم را

باید که دست، از همه بردارم


از گریه های... در دل شب کردن

کابوس عشق دیدن و تب کردن

از زندگی رو به عقب کردن

در دورهای باطل تکرارم


یک نامه هست در کمدم، مامان

یک نامه از خودم به خودم، مامان

از زندگیم خسته شدم، مامان

من مرگ را هم از تو طلبکارم


مادر:  چرا هنوز نخوابیدی؟

مادر:  دوباره خواب بدی دیدی؟

مامان!  مرا برای چه زاییدی؟

مادر:  فقط بخاطر بابایت...


"یاسر یسنا"



بیرون این خانه




بیرون این خانه

این سنگ‌هایی که به پایم می گیرند و
رفتن را درد آورتر می کنند
همان هایی اند
که سرت به آن ها خواهد خورد...



"مهدیه لطیفی"


انسان های توخالی



ما انسان های توخالی هستیم...
انسان هایی با ظاهرهای پُر تکیه می زنیم به هم
با ادراک پُر شده ی پوشالیمان!
آرام و بیهوده اند صدای خشکیده ی مان
آنگاه که نجوا می کنیم با یکدیگر
چون نسیمی لای علفزار خشک یا چون گام های موشی
روی شیشه ی شکسته ی سردابه ی خشکیده ی مان
شکل دادنی بدون شکل
سایه دار کردنی بدون رنگ
فلج شدنی اجباری
اشاره هایی بی تکان
آنان که با چشمانی صادقانه به سرزمین مرگ گام نهادند
به یاد می آورند ما را
نه چون گمشده ای با جان های پُرآشوب
که تنها انسان هایی توخالی با ظاهرهایی پُر
بگذار نزدیک نباشم به این جهان جان باخته ی رویایی
بگذار بی وقفه نقاب ها عوض کنم در لباس خبرچینان و افسران
رفتاری چون رفتار باد!
نزدیکتر هرگز که ملاقات آخری نیست
در گرگ و میش این جهان!

اینجا سرزمین مردگان است، سرزمین کاکتوس ها
اینجا دستان بی جان مُلتمس مردی زیر درخشش ستاره ای تار
به تصویر سنگی که پابرجاست می رسد
نمی بینیم، مگر چشم هایمان پیدا شوند!
چون ستاره ای جاویدان، طلوع می کند
تنها به انتظار انسان هایی توخالی
از جهان گرگ و میش بی جان!
اینجا ساعت پنج صبح ما گرد گلابی تیغ داری هستیم
میان افکار و حقیقت
میان تکان و عمل
میان لقاح و آفرینش
میان احساس و پاسخ
سایه ای قد می کشد که زندگانی دراز است بسیار
میان خواستن و تشنج
میان لیاقت و زندگانی
میان ذات و نسب
سایه ای قد می کشد که ازآن توست این جهان
جهان را این چنین پایان است

نه با صدای انفجار که با ناله ای! 


"تی اس الیوت"



دندان به جگر بگذار ته مانده ی من مانده


هرچیز به جز اسمت از حافظه ام تُف شد
تا حال مرا دیدند سیگار تعارف شد

گیجی نخ اول خون سرفه ی آخر شد
خودکار غزل رو کرد لب زهر مکرر شد

گیجی نخ دوم بستر به زبان آمد
هر بالش هرجایی یک دسته کبوتر شد

گیجی نخ سوم دلشور برش میداشت
کوتاهی هر سیگار با عمر برابر شد

گیجی نخ بعدی در آینه چین افتاد
رویی که کنارم بود هذیان مصور شد

در ثانیه ای مجبور نبض از تک و تا افتاد
اینگونه مقدر بود اینگونه مقرر شد

ما حاصل من با توست قانون ضمیر این است
دنیای شکستن هاست ما جمع مکثر شد!

سیگار پس از سیگار کبریت پس از کبریت
روح از ریه ام دل کند در متن شناور شد

فرقی که نخواهد کرد در مُردن من
تنها با آن گره ابرو مردن علنی تر شد

یک گام دگر مانده در معرض تابوتم
کبریت بکش بانو من بشکه ی باروتم!

هر کس غم خود را داشت هرکس سر کارش ماند
من نشئه ی زخمی که یک زخم خمارش ماند

چیزی که شکستم داد خمیازه ی مردم بود
ای اطلس خواب آلود این پرده ی دوم بود

هرچند تو تا بودی خون ریختنی تر بود
از خواهر مغمومم سیگار تنی تر بود

هرچند تو تا بودی هر روز جهنم بود
این جنگ ملال آور بر عشق مقدم بود

هرچند تو تا بودی ساعت خفقان بود و
حیرت به زبان بود و دستم به دهان بود و

چشمم به جهان بود و بختک به شبم آمد
روزم سرطان بود و جانم به لبم آمد

هرچند تو تا بودی دل در قدحش غم داشت
خوب است که برگشتی این شعر جنون کم داشت

ای پیکر آتش زن بر پیکره ی مردان
ای سقف مخدرها جادوی روان گردان

ای منظره ی دوزخ در آینه ای مخدوش
آغاز تباهی ها در عاقبت آغوش

ای گاف گناهی ها ای عشق بانوی بنی عصیان
ای گندم قبل از کشت ای کودکی شیطان

ای دردسر کش دار ای حادثه ی ممتد
ای فاجعه ی حتمی قطعیت صد در صد

ای پیچ و خم مایوس دالان دو سر بسته
بیچارگی سیگار در مسلخ هر بسته

ای آیه ی تنهایی ای سوره ی مایوسم
هرقدر خدا باشی من دست نمیبوسم

ای عشق پدر نامرد سر سلسله ی اوباش
این دم دمه ی آخر را این بار به حرفم باش

دندان به جگر بگذار یک گام دگر باقی ست
این ظرف هلاهل را یک جام دگر باقی ست

دندان به جگر بگذار ته مانده ی من مانده
از مثنوی بودن یک بیت دهن مانده..

"علیرضا آذر"


متعهد به کاکتوس بودن


به تکیلا قسم، به طعمِ نمک
به دریده شدن به ضربِ کتک

به در این عصرِ خیر، شَر بودن
در دلِ صد کرور خر بودن

به همین زنده‌بادِ بادِ هوا
به صدایت از آن‌ورِ دنیا

به هوادارهای هوراکِش
به زمان و زمانه‌ی جاکش

به شبِ اضطراب و بی‌خوابی
پرسه در فیس‌بوکِ قلابی

به در خانه‌ی شکسته شده
به همین چشم‌های بسته شده

به کِشان بردنم به نامعلوم
به منِ متهم، منِ محکوم

به قپانی هشت ساعته‌ام
و به همدست‌های دور از ‌هم

به سگی که نشسته در لپ‌تاپ
گرمِ تردیدِ پارس، یا هاپ هاپ

به دگرگون شدن ولی با اِکس
به خدا را صدا زدن در سکس

به سبیل پدر که می‌چرخید
به کسی که به نسلِ‌ها می‌رید

و به کوروش که استوانه شده،
ضجه‌ای که همین ترانه شده!

به همه برگ‌های دزدیده
به زبانی که شاش را دیده

به ندایی که مانده از فریاد،
گلِ روییده در امیرآباد

به همان عکسمان دمِ چادر
به شبِ در نگاهِ «ریچی» پُر

به اِچ.آی.وی‌ترین ترانه‌ی تو
به نگاهِ مسلحانه‌ی تو

و به این یک‌دفه جذام شدن
سیبلِ نفرینِ خاص وعام شدن

به غمی که نگفته می‌دانی
به مدرنیسمِ بندتنبانی

به همه شعرهای پُر کاندوم
به تجاوز به واژه‌ی «مَردم»

به سلاطینِ منگِ شعر و ادب
جهش یک کروموزوم به عقب

به همه شاعرانِ انجمنی
به غزل‌های خیسِ از آبِ مَنی

به همان نسخه‌پبچِ بی‌جرأت
میکسی از «سبزواری» و «نصرت»

به شبِ شعر معترض در قُم
پخش آن از شبکه‌ی سوم

به آوانگاردهای عصر حجر
قهرمانانِ پرده‌ی آخر

به همان دشمنی که در چت بود
به خدایی که در «هدایت» بود

به بدل‌های «شاملو» خوانده
به دهانِ به فحش وامانده

به یقه‌های از تو جِر خورده
حکمِ وسترنه: مُرده، یا مُرده!

و به قصاب‌های خوش‌صحبت
یا به این «ما»ی در اقلیت...

قسمت می دهم که خسته نشو،
خسته از مغز های بسته نشو!

متعهد بمان به این لعنت
به شنا کردنِ خلافِ جهت!

متعهد بمان! برادرِ من!
متعهد به کاکتوس بودن...

"یغما گلروئی"