دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

دندان به جگر بگذار ته مانده ی من مانده


هرچیز به جز اسمت از حافظه ام تُف شد
تا حال مرا دیدند سیگار تعارف شد

گیجی نخ اول خون سرفه ی آخر شد
خودکار غزل رو کرد لب زهر مکرر شد

گیجی نخ دوم بستر به زبان آمد
هر بالش هرجایی یک دسته کبوتر شد

گیجی نخ سوم دلشور برش میداشت
کوتاهی هر سیگار با عمر برابر شد

گیجی نخ بعدی در آینه چین افتاد
رویی که کنارم بود هذیان مصور شد

در ثانیه ای مجبور نبض از تک و تا افتاد
اینگونه مقدر بود اینگونه مقرر شد

ما حاصل من با توست قانون ضمیر این است
دنیای شکستن هاست ما جمع مکثر شد!

سیگار پس از سیگار کبریت پس از کبریت
روح از ریه ام دل کند در متن شناور شد

فرقی که نخواهد کرد در مُردن من
تنها با آن گره ابرو مردن علنی تر شد

یک گام دگر مانده در معرض تابوتم
کبریت بکش بانو من بشکه ی باروتم!

هر کس غم خود را داشت هرکس سر کارش ماند
من نشئه ی زخمی که یک زخم خمارش ماند

چیزی که شکستم داد خمیازه ی مردم بود
ای اطلس خواب آلود این پرده ی دوم بود

هرچند تو تا بودی خون ریختنی تر بود
از خواهر مغمومم سیگار تنی تر بود

هرچند تو تا بودی هر روز جهنم بود
این جنگ ملال آور بر عشق مقدم بود

هرچند تو تا بودی ساعت خفقان بود و
حیرت به زبان بود و دستم به دهان بود و

چشمم به جهان بود و بختک به شبم آمد
روزم سرطان بود و جانم به لبم آمد

هرچند تو تا بودی دل در قدحش غم داشت
خوب است که برگشتی این شعر جنون کم داشت

ای پیکر آتش زن بر پیکره ی مردان
ای سقف مخدرها جادوی روان گردان

ای منظره ی دوزخ در آینه ای مخدوش
آغاز تباهی ها در عاقبت آغوش

ای گاف گناهی ها ای عشق بانوی بنی عصیان
ای گندم قبل از کشت ای کودکی شیطان

ای دردسر کش دار ای حادثه ی ممتد
ای فاجعه ی حتمی قطعیت صد در صد

ای پیچ و خم مایوس دالان دو سر بسته
بیچارگی سیگار در مسلخ هر بسته

ای آیه ی تنهایی ای سوره ی مایوسم
هرقدر خدا باشی من دست نمیبوسم

ای عشق پدر نامرد سر سلسله ی اوباش
این دم دمه ی آخر را این بار به حرفم باش

دندان به جگر بگذار یک گام دگر باقی ست
این ظرف هلاهل را یک جام دگر باقی ست

دندان به جگر بگذار ته مانده ی من مانده
از مثنوی بودن یک بیت دهن مانده..

"علیرضا آذر"