دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

انسان های توخالی



ما انسان های توخالی هستیم...
انسان هایی با ظاهرهای پُر تکیه می زنیم به هم
با ادراک پُر شده ی پوشالیمان!
آرام و بیهوده اند صدای خشکیده ی مان
آنگاه که نجوا می کنیم با یکدیگر
چون نسیمی لای علفزار خشک یا چون گام های موشی
روی شیشه ی شکسته ی سردابه ی خشکیده ی مان
شکل دادنی بدون شکل
سایه دار کردنی بدون رنگ
فلج شدنی اجباری
اشاره هایی بی تکان
آنان که با چشمانی صادقانه به سرزمین مرگ گام نهادند
به یاد می آورند ما را
نه چون گمشده ای با جان های پُرآشوب
که تنها انسان هایی توخالی با ظاهرهایی پُر
بگذار نزدیک نباشم به این جهان جان باخته ی رویایی
بگذار بی وقفه نقاب ها عوض کنم در لباس خبرچینان و افسران
رفتاری چون رفتار باد!
نزدیکتر هرگز که ملاقات آخری نیست
در گرگ و میش این جهان!

اینجا سرزمین مردگان است، سرزمین کاکتوس ها
اینجا دستان بی جان مُلتمس مردی زیر درخشش ستاره ای تار
به تصویر سنگی که پابرجاست می رسد
نمی بینیم، مگر چشم هایمان پیدا شوند!
چون ستاره ای جاویدان، طلوع می کند
تنها به انتظار انسان هایی توخالی
از جهان گرگ و میش بی جان!
اینجا ساعت پنج صبح ما گرد گلابی تیغ داری هستیم
میان افکار و حقیقت
میان تکان و عمل
میان لقاح و آفرینش
میان احساس و پاسخ
سایه ای قد می کشد که زندگانی دراز است بسیار
میان خواستن و تشنج
میان لیاقت و زندگانی
میان ذات و نسب
سایه ای قد می کشد که ازآن توست این جهان
جهان را این چنین پایان است

نه با صدای انفجار که با ناله ای! 


"تی اس الیوت"