-
اتفاق افتاد...
جمعه 14 خرداد 1395 16:42
اتفاق افتاد مثل اشکی که چند سال منتظر افتادنش باشی... نه بارانی نه رعد و برقی نه حتی موسیقی آرامی روی سکانس خداحافظی مان عشق ما اسب آبی غمگینی بود که هیچ کس روی بردش شرط نمی بست... "حامد ابراهیم پور"
-
پُرم از حرف های ناگفته
شنبه 24 بهمن 1394 20:29
مُرده ای روی دوش ِ زندگی ام برگ ِ زردی در آستین ِ خزان مثل یک استخوان پوسیده مانده ام در گلوی گورستان شکل یک ایستگاه ِ متروکم وسط جاده های بی حرکت چمدانی که مانده روی زمین اتوبوسی رسیده به ته ِ خط حال ِ من را مسافری دارد که کسی چشم انتظارش نیست مثل یک شمع ِ نیمه جانم که گل و پروانه ای کنارش نیست وحشی ام مثل باد و...
-
من به تنگ آمدهام از همه چیز
سهشنبه 20 بهمن 1394 04:27
مشت میکوبم بر در پنجه میسایم بر پنجرهها من دچار خفقانم، خفقان من به تنگ آمدهام از همه چیز بگذارید هواری بزنم آی با شما هستم این درها را باز کنید من به دنبال فضایی میگردم لب بامی سر کوهی دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد من هوارم را سر خواهم داد چاره درد مرا باید...
-
بی اعتنا پاکت کنند از زندگی...
چهارشنبه 14 بهمن 1394 14:46
تنها تر از شمعی که از کبریت می ترسد غمگین تر از دزدی که از دیوار افتاده بی اعتنا پاکت کنند از زندگی ، مثلِ خاکستر سردی که از سیگار افتاده بی تو دلم می افتد از من... باز می خشکد مثل کلاغی مرده که از سیم می افتد این روزها هر بار که یاد تو می افتم یک خطّ دیگر روی پیشانیم می افتد می خواهی از من رو بگیری ، دورتر باشی مانند...
-
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
یکشنبه 11 بهمن 1394 18:52
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم که جفا...
-
من از فریاد ناهنجار پی بردم سکوتی هست
جمعه 9 بهمن 1394 18:21
رهایم ای رها در باد رها از داد و از بیداد رها در باد حرفی مانده ته حرفی غمت کم جام دیگر ریز که شب جاوید جاوید است صبحدم درخواب من از ریزش بیاد اشک می افتم باید بارشی پی گیر درد، آوار بیاد التجا در این شب دلگیر من از غم های پنهانی به یاد قصه های شاد و از سرمستی این آب آتشناک دانستم که هوشیاری سرت خوش جام را دریاب هی...
-
دختر پرتقالی
پنجشنبه 8 بهمن 1394 22:04
این عکس را چند هفته قبل از مرگ او گرفته اند... و ای کاش من آن را نداشتم، اما حالا که دارم نمی توانم آن را دور بیندازم و حتی نمی توانم از نگاه کردن مکرر به آن خودداری کنم. "یوستین گاردر"
-
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست
پنجشنبه 8 بهمن 1394 18:44
ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست دگر قمار محبت نمیبرد دل من که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست من اختیار نکردم پس از تو یار دگر به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست تو میرسی به عزیزان سلام من برسان که من هنوز بدان...
-
مهم نیست...
پنجشنبه 8 بهمن 1394 18:28
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ "ﻫﻮﺑﺮﺕ هاﻣﻔﺮﯼ"
-
همه چیز مصنوعی ست
پنجشنبه 8 بهمن 1394 17:54
همه چیز مصنوعی ست زیبایی عشق علاقه دوست داشتن دوست داشتن هایی که مرا میسوزاند هر کس که آمد یا خودش رفت یا رهایش کردم من سال هاست تنهایم و اینبار کنار تو همه ی آنهایی که گفتند دوستم دارند نیست شدند فکر میکنم وقتش رسیده باید کمی خودم را دوست داشته باشم خودم باشم و تنهایی ام "پیمان شمس"
-
در این سراب فنا چشمه ی حیات منم
سهشنبه 6 بهمن 1394 22:47
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم در این سراب فنا چشمه ی حیات منم وگر به خشم روی صدهزار سال زمن به عاقبت به من آیی که منتهات منم نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی که نقش بند سراپرده ی رضات منم نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی مرو به خشک که دریای باصفات منم نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو بیا که قوت پرواز پر و پات منم نگفتمت...
-
در حدیث آمد که یزدان مجید
سهشنبه 6 بهمن 1394 03:17
در حدیث آمد که یزدان مجید خلق عالم را سه گونه آفرید یک گره را جمله عقل و علم و جود آن فرشتهست او نداند جز سجود نیست اندر عنصرش حرص و هوا نور مطلق زنده از عشق خدا یک گروه دیگر از دانش تهی همچو حیوان از علف در فربهی او نبیند جز که اصطبل و علف از شقاوت غافلست و از شرف این سوم هست آدمیزاد و بشر نیم او ز افرشته و نیمیش...
-
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
یکشنبه 4 بهمن 1394 23:35
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که بازبینیم دیدار آشنا را ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصَبوح هبوا، یا ایها السکارا ای صاحب کرامت شکرانه سلامت روزی تفقدی کن درویش...
-
وفا نکردی و کردم...
پنجشنبه 1 بهمن 1394 05:44
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم کی ام؟ شکوفه ی اشکی، که در هوای تو هر شب ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوفه دویدم مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم چو شمع خنده نکردی، مگر به روز...
-
آن همه فریاد آزادی زدید...
سهشنبه 29 دی 1394 17:15
روزگارا قصد ایمانم مکن زآنچه میگویم پشیمانم مکن کبریای خوبی از خوبان مگیر فضلِ محبوبی ز محبوبان مگیر گم مکن از راه پیشاهنگ را دور دار از نامِ مردان ننگ را گر بدی گیرد جهان را سربسر از دلم امیدِ خوبی را مبر چون ترازویم به سنجش آوری سنگِ سودم را منه در داوری چونکه هنگام نثار آید مرا حبّ ذاتم را مکن فرمانروا گر دروغی بر...
-
یکی از روزهای چهل سالگی ات
یکشنبه 27 دی 1394 21:55
یکی از روزهای چهل سالگی ات در میان گیر و دار زندگی ملال آورت لابه لای آلبوم عکس هایت عکس دختری مو مشکی را پیدا میکنی زندگی برای چند لحظه متوقف میشود و قبض های برق و آب برایت بی اهمیت تازه میفهمی بیست سال پیش چه بی رحمانه او را در هیاهوی زندگی جا گذاشته ای "یغما گلرویى"
-
نه من دیگر به روی ناکسان هرگز نمیخندم
یکشنبه 27 دی 1394 21:40
نه من دیگر به روی ناکسان هرگز نمیخندم دگر پیمان عشق جاودانی با شما معروفه های پست هر جایی نمیبندم شما کاینسان در این پهنای محنت گستر ظلمت ز قلب آسمان جهل و نادانی به دریا و به صحرای امید عشق بی پایان این ملت تگرگ ذلت و فقر و پریشانی و موهومات می بارید شما٬کاندر چمن زار بدون آب این دوران طوفانی بفرمان خدایان طلا، تخم...
-
من از هجوم وحشی دیوار خسته ام
یکشنبه 27 دی 1394 05:11
من از هجوم وحشی دیوار خسته ام از سرفه های چرکی سیگار خسته ام دیگر دلم برای تو هم پر نمی زند از آن نگاه رذل و طمع دار خسته ام اشعار من محلل بحران کوچه نیست زین کرکسان ِ لاشه به منقار خسته ام از بس چریده ام به ولع در کتاب ها از دیدن حضور علفزار خسته ام چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد از واژه ی دو وجهی تکرار خسته ام ازقصه...
-
و عشق، یک بیماری ِ بدخیم ِ روحی بود
یکشنبه 27 دی 1394 00:11
خون می جهد از گردنت با عشق و بی رحمی در من دراکولای غمگینی ست… می فهمی؟ خون می خورم از آن کبودی ها که دیگر نیست در می روم این خانه را… هرچند که در نیست عکس کسی افتاده ام در حوض نقاشی محبوب من! گه می خوری مال کسی باشی گه می خوری با او بخندی توی مهمانی می خواهمت بدجور و تو بدجور می دانی هذیان گرفته بالشم بس که تبم...
-
شاعر شدی ولی ادبیّات، درد بود!
شنبه 26 دی 1394 15:51
از چشم هام، آدم دلتنگ می بَرَند با جرثقیل از دل من سنگ می برند فحشی ست در دلم که شدیداً مؤدّب است در من تناقضی ست که هر روزش از شب است خوابیده اند در بغلم بی علاقه ها پرواز می کنند مرا قورباغه ها از یاد می برند مرا دیگری کنند از دستمال ِ گریه ی من روسری کنند در کلّ شهر، خاله زنک ها نشسته اند درباره ی زنی که منم داوری...
-
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
جمعه 18 دی 1394 21:24
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم تا به کی در غم تو ناله ی شبگیر کنم دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود مگرش هم ز سرزلف تو زنجیر کنم آنچه در مدّت هجر تو کشیدم هیهات در یکی ناله محال است که تحریر کنم با سر زلف تو مجموع پریشانی خود کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم...
-
سال ها گذشت
شنبه 5 دی 1394 17:42
سال ها گذشت ما به هم نرسیدیم جای تو اما زنی همراه من است به تو شباهتی ندارد از تو بهتر نیست حتی از تو زیباتر نیست تنها بخاطر لجاجتم کار به اینجا رسید اما وقتی موهایش را باز میکند بی اختیار مثل همیشه تو را صدا میزنم و او میخندد با اشتیاق میپرسد رابطه ی بین موهایش و دخترمان چیست و من هر بار میمیرم "پیمان شمس"
-
نیست مرا جز تو دوا ای تو دوای دل من
جمعه 4 دی 1394 19:24
عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من گفتم می می نخورم گفت برای دل من داد می معرفتش با تو بگویم صفتش تلخ و گوارنده و خوش همچو وفای دل من از طرفی روح امین آمد و ما مست چنین پیش دویدم که ببین کار و کیای دل من گفت که ای سر خدا روی به هر کس منما شکر خدا کرد و ثنا بهر لقای دل من گفتم خود آن نشود عشق تو پنهان نشود چیست که آن پرده...
-
زمانی یک اثر هنری بودم
پنجشنبه 3 دی 1394 12:52
هر کدام از ما سه موجود هستیم. یک وجود شیئی داریم که همان جسم ماست، یک وجود روحی که همان آگاهی ما و یک وجود کلامی یعنی همان چیزی که دیگران درباره ی ما می گویند. وجود اول یعنی جسم، خارج از اختیار ماست. این ما نیستیم که انتخاب می کنیم قد کوتاه باشیم یا گوژ پشت، بزرگ شویم یا نه، پیر شویم یا نشویم، مرگ و زندگی ما در دست...
-
میخندی
پنجشنبه 3 دی 1394 12:44
میخندی میخندی قلقلکت میدهد مرگ شبیه خارپشتی که وارونه لای سنگها گیر کرده و روباه ها شکمش را لیس میزنند "حامد ابراهیم پور"
-
این قصه برای نخوابیدن است
دوشنبه 30 آذر 1394 03:32
گرگ شنگول را خوردهاست گرگ منگول را تکه تکه میکند بلند شو پسرم این قصه برای نخوابیدن است "گروس عبدالملکیان"
-
آس و پاس در پاریس و لندن
یکشنبه 29 آذر 1394 03:57
شبی قتلی زیر پنجره اتاق من رخ داد، به صدای نعره ای از خواب پریدم و چون از پنجره نگاه کردم مردی را دیدم که روی سنگفرش خیابان افتاده است. آدمکشان را که سه نفر بودند در حال فرار دیدم. من با چند نفر از ساکنین هتل بیرون دویدم تا بلکه به داد آن شخص برسیم اما وی مرده و جمجمه اش شکسته شده بود. رنگ خون این مرد را هنوز به یاد...
-
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
یکشنبه 29 آذر 1394 03:28
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطف ها میکنی ای خاک درت تاج سرم دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم ای نسیم سحری بندگی من برسان که فراموش مکن وقت دعای سحرم خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم...
-
سوء تفاهم
شنبه 28 آذر 1394 22:03
از خدای خودتان بخواهید که شما را همچون سنگ کند، خوشبختی این است که آدم به جای سنگ گرفته شود... مثل سنگ عمل کنید، در مقابل تمام فریادها کر باشید و هرگاه وقتش شد به سنگ بپیوندید. "آلبرکامو"
-
تو بمان و دگران وای به حال دگران
جمعه 27 آذر 1394 04:15
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هر چه آفاق بجویند کران تا به کران میروم تا که به صاحبنظری بازرسم محرم ما نبود دیده کوته نظران دل چون آینه اهل صفا می شکنند که ز خود بی خبرند این ز...