دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

گاهی تصور کن


گاهی تصور کن
زنی را
نه زشت نه زیبا
درست شبیه من!

زنی که چشم هایش
هنوز دوره ‌گردِ نگاهِ تـوست
و هر شب
پرسه گردِ خیالی است
که بی تـو
به رویایی ختم نمی شود!

زنی که هر روز خودش را
دار می زند با مژه هایت
و جان می سپارد
در شبِ چشم هایِ تـو!

زنی که بیگانه شد با خود
وقتی که دیگر لب هایت
نامش را
به نجوایی درآغوش نکشید!

زنی که هر روز با اشک هایش
سیلی می زند برگونه های خود...

زنی فراموش کار
که تکه ای از تن اش را
درست همان جا که می تپد در سینه
جاگذاشت، در میان آغوشِ تـو!

زنی که با من در جدال است هر دم
و تـو را بهانه می کند، دم به دم!

زنی که
هیچ ...
گاهی به یادش باش!

"مریم یزدانی"