بایستی بدانیم ثبات و راستی بستگی به محلی دارد که در آن عرضه میشود.
ولیکن دروغ برای او به صورت نیاز مسلم٬ جنون٬ لذت و تفنن درآمده بود!
و در این میان تحقیری که از احساس ضعف خود به او دست میداد به بغض و کینهای مبدل میشد که شهوترانیها آن را تعدیل میکرد...
"گوستاو فلوبر"
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
روی رنگین را به هر کس می نماید همچو گل
ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من
چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین
گفت می خواهی مگر تا جوی خون راند ز من
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم از او یا داد بستاند ز من
دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگرید
کو به چیزی مختصر چون باز می ماند ز من
از خواب ها پرید، از گریه ی شدید
اما کسی نبود... اما کسی ندید...
از خواب می پرم، از گریه ی زیاد
از یک پرنده که خود را به باد داد
از خواب می پری از لمس دست هاش
و گریه می کنی زیر ِ پتو یواش
از خواب می پرم می ترسم از خودم
دیوانه بودم و دیوانه تر شدم
از خواب می پری سرشار خواهشی
سردرد داری و سیگار می کشی
از خواب می پرم از بغض و بالشم
که تیر خورده ام که تیر می کشم
از خواب می پری انگشت هاش در...
گنجشک پر... کلاغ پر... پر... پرنده پر...
از خواب می پرم خوابی که درهم است
آغوش تو کجاست؟ بدجور سردم است
از خواب می پری از داغی پتو
بالا می آوری... زل می زنی به او...
از خواب می پرم تنهاتر از زمین
با چند خاطره، با چند نقطه چین
از خواب می پری شب های ساکت ِ
مجبور ِ عاشقی، محکوم ِ رابطه
از خواب می پرم از تو نفس، نفس...
قبل از تو هیچ وقت... بعد از تو هیچ کس...
از خواب می پری از عشق و اعتماد
از قرص کم شده، از گریه ی زیاد
از خواب می پرم... رؤیای ناتمام
از بوی وحشی ات لای ِ لباس هام
از خواب می پری با جیر جیر تخت
از گرمی تنش... سخت است... سخت... سخت...
از خواب ها پرید در تخت دیگری
از خواب می پرم... از خواب می پری...
چیزی ست در دلت، دردی ست در سرم
از خواب می پری... از خواب می پرم...
"سید مهدی موسوی"
هیچ کس مرا دوست ندارد
هیچ کس به من توجه نمی کند
هیچ کس برایم هلو و گلابی نمی خرد
هیچ کس به من شیرینی و نوشابه نمی دهد
هیچ کس به شوخی های من نمی خندد
هیچ کس موقع دعوا به من کمک نمی کند
حتی،
هیچ کس دلش برایم تنگ نمی شود!
هیچ کس برایم گریه نمی کند
هیچ کس نمی داند که من چه بچه ی خوبی هستم
اگر کسی از من بپرسد که، بهترین دوستم کیست؟
توی چشمش نگاه می کنم و می گویم هیچ کس!
ولی امشب خیلی ترسیدم!
چون بلند شدم و دیدم هیچ کس نیست
بلند صدا کردم اما هیچ کس جواب نداد
تاریکی را هیچ کس تحمل نمی کند
بلند شدم و به همه جای خونه سر زدم،
اما هر جایی رو که نگاه کردم، فقط یکنفر و دیدم!
و آنقدر گشتم تا این که خسته شدم
حالا که صبح نزدیکه،
ترسی ندارم،
چون هیچ کس نرفته...
"شل سیلور استاین"
این دغل دوستان که میبینی
مگسانند دور شیرینی
تا حطامی که هست مینوشند
همچو زنبور بر تو میجوشند
باز وقتی که ده خراب شود
کیسه چون کاسهٔ رباب شود
ترک صحبت کنند و دلداری
معرفت خود نبود پنداری
بار دیگر که بخت باز آید
کامرانی ز در فراز آید
دوغبایی بپز که از چپ و راست
در وی افتند چون مگس در ماست
راست خواهی سگان بازارند
کاستخوان از تو دوستر دارند
"سعدی"