دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

بیرون این خانه




بیرون این خانه

این سنگ‌هایی که به پایم می گیرند و
رفتن را درد آورتر می کنند
همان هایی اند
که سرت به آن ها خواهد خورد...



"مهدیه لطیفی"


سرد یعنی تو


سرد یعنی تو

که صدایت یخ می بندد بر رگ هایم

به وقت هایی که کسی را دوست داری

که من نیستم...


گرم یعنی تو

که هر نگاهت داغ می شود بر دلم

برای بعدها

به وقت هایی که کسی را دوست داری

که منم...


آب یعنی تو

که بر سرم می ریزی... پاک

از ابرهای دلتنگ سقف خانه ات که از خیابان فرار کرده اند

به جای هر غسلی

به جای هر بارانی


خاک

یعنی خاک بر سر لحظه هایی که

ما مال هم نیستیم...

 

خلاصه...

خورشید

کتاب

کفش

کلید

کلمه

همه شان تویی

به تنهایی

 

تنهایی یعنی تو

که نمی دانی

بی من

چقدر تنهایی...


"مهدیه لطیفی"


 

دیوانگی بد نیست

 

دیوانگی بد نیست
هوس کرده ام
چنان گیج شوم از تو
چنان مست شوی از من
که زمین سرگیجه بگیرد
و اشتباهی سالی سیصد و شصت و شش دور بگردد
یک روز اضافه تر، دور ِ تو 

برای یک بار هم که شده
چشم هایت را ببند
و سال ها بخواب
به جای تمام سال هایی که نخوابیدی
روی سینه ام
من شهرزاد نیستم
اما قصه گوی خوبی ام!...


"مهدیه لطیفی"


دلشوره ها دروغ نمی گویند


دلشوره ها دروغ نمی گویند

هر بار از سایه ی زنی

که مرا بیشتر از او دوست داشتی!

ترسیدم

چندانی نکشید

که سایه ی سرش بر دیوار

تور درازی درآورد!

شبیه سایه ی خنجر

در دست کاکا

بر پشت داش آکل

در دست تو و آن سایه ی تور به سر

بر پشت من


دلشوره های من زنان شهر را، عروس

زنان شهر را، مادر

زنان شهر را، عشق می کنند!


و عشق می کند آینده

که مرا

آرزو به گور برده

در گور بخواباند...


"مهدیه لطیفی"


ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢ ﻭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﮐﻨﺎﺭ


ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢ

ﻭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﮐﻨﺎﺭ

ﺗﻤﺎﻡ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺭﺍ

ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ،

ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ،

ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ...

ﻋﺎﺩﺕ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺳﺖ

ﭼﺴﺒﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻣﺸﺎﻥ!


"مهدیه لطیفی"


چشم های تو


دلم می سـوزد

برای زکریـا

که تـو را ندیـده مُرد


تمام بوته های انگور جهان

از چشم های تو آب می خورند


"مهدیه لطیفی"