دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

سکوت فلسفه در باتلاق پایین شهر


سکوت فلسفه در باتلاق پایین شهر
و استخاره ی پای چلاق پایین شهر
و دانه دانه ی تسبیح حاجی استبداد
تمام قرن به دوش الاغ پایین شهر

نفس نفس زدن زورگیر در بن بست
و کیف حاوی درمان مادرش در دست
و دزدهای یقه بسته در تلویزیون
که شب مطابق نص صریح قرآن است...

طلوع حلقه ی داری به گردن خورشید
و قطره های خشونت که بر جهان پاشید
و چشم های تماشاگر و حریص شما
به آلتی که به روی دموکراسی شاشید

و پوزخند پراحساس بانک و یارانه
و مهرورزی دولت به نسل بی خانه
و کودکان بدهکار کار و بیکاری
فروش کلیه با غیرتی فقیرانه

و دردهای تو در صف نان و یا امید
و اشک های تو را که خدای شهر ندید
تنور سینه ی تو با لهیب آه که دود
و تنگی نفست که از لحاف دود نبود

تو و دو چشم پر از دود و قاشقی در درست
و چشم هات که از شهوت نبودن مست
سرنگ های فراموشی و یقین در رگ
به این امید که جایی برای مردن هست

سکوت کوچه ی بن بست روبروی تو که...
که تن به شب بسپاری و آبروی تو که...
که بچه های خیالت گرسنه منتظرند...
که تیغ بغض نشسته است برگلوی تو که...

فروش عمر و جوانی ات در کیوسک زمان
خروج پیری تو از کیوسک  جای جوان
و انتظار تو در صف ممتد هرگز
حقوق بازنشستگی و تنی ویران

و بچگی هایت توی جوی های لجن
جوانی ات و دو پوتین و خدمت به وطن
و روزهای میانسالی ات دویدن و قرض
و روی تخته ی یک مرده شورخانه که تن...

و خاستگاری فقر از نداری دختر
و چشمک ثروت، زندگی راحت تر
و حس مبهم تبدیل به وسیله شدن
و انتخاب چه بودن؛ که آدمی یا خر

شمردن دندانهات و خنده ی آقا
و نامه های سفارش کننده از بالا
و پر کشیدن حق از دیرچه ی پارتی
و پله های سرازیر ناامیدی تا...

بروی جاده ی تقدیر و مرگ "گازیدن"
به بیمه ای که ابوافضل بود نازیدن
و تکه تکه خود را به روی جاده و دشت
و به پراید و تابوت را یکی دیدن

و دست های فروشی مرد دست فروش
و سد معبر و مامور و درد و جوش و خروش
و اشک های تو بر نسخه ی نپیچیده 
و وانتی که اساس تو را که خانه به دوش..

و زائران مسلمان مشهد و ناموس
و مشق های عزا زیر شعله ی فانوس
و شهوت رگ تو، جستجوی مزه ی تیغ
و شعرهات که افسوس بود یا افسوس

و زوزه های شب و ازدواج قدرت و دین
تظاهرات درختان و سایه ی سنگین
خشونت و فوران، هر سوال یک باتوم
که چوب حادثه بالا همیشه... ما پایین

بسیج لشگر اوباش تحفه ی مرداد
و بهت پنجره ها در شب امیرآباد
و آخرین نفس بیگناهی یک نسل
به روی خاطره ی خاک خونی خرداد

تو در تمامی لحظات زیر پوتین ها
غرور و شخصیتت زیر چرخ ماشین ها
تو خاطرات منی و منم جوانی تو
اسیر و زخمی سید علی تموچین ها...

"هومن عزیزی"