دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

اتفاق افتاد...


اتفاق افتاد

مثل اشکی

که چند سال

منتظر افتادنش باشی...

نه بارانی

نه رعد و برقی

نه حتی

موسیقی آرامی

روی سکانس خداحافظی مان

عشق ما

اسب آبی غمگینی بود

که هیچ کس

روی بردش شرط نمی بست...


"حامد ابراهیم پور"



بی اعتنا پاکت کنند از زندگی...


تنها تر از شمعی که از کبریت می ترسد

غمگین تر از دزدی که از دیوار افتاده

بی اعتنا پاکت کنند از زندگی ، مثلِ

خاکستر سردی که از سیگار افتاده


بی تو دلم می افتد از من... باز می خشکد

مثل کلاغی مرده که از سیم می افتد

این روزها هر بار که یاد تو می افتم

یک خطّ دیگر روی پیشانیم می افتد


می خواهی از من رو بگیری ، دورتر باشی

مانند طفلی مرده می پیچم به آغوش ات

سر درد می گیری و من تکرار خواهم شد

مانند یک موسیقی ِ غمناک در گوش ات


بی تو تمام کوچه ها سرد است، تاریک است

انگار خورشید این حدود اصلاً نتابیده

تو نیستی و زندگی انگار تعطیل است

تو نیستی و ساعت این شهر خوابیده


تو نیستی و خاطراتی شور در چشمم

چون ماهیان مرده ای در رود، می پیچند

تکرارها من را شبیه زخم می بندند

سیگارها من را شبیه دود می پیچند


بی تو شبیه ساعتی بی کوک می خوابم

در لحظه هایی که برای شعر گفتن نیست

در خانه ای که پرده هایش بی تو تاریک است

در خانه ای که روزهایش بی تو روشن نیست


اینجا کنارم هستی و آرام می خندی

آنجا کنار هم بغل کردیم دریا را

تو رفته ای، باید همین امشب بسوزانم

این یادها، این عکس ها، این آلبوم ها را


"حامد ابراهیم پور"



میخندی


میخندی

میخندی

قلقلکت میدهد مرگ

شبیه خارپشتی که

وارونه لای سنگها گیر کرده

و روباه ها

شکمش را لیس میزنند


"حامد ابراهیم پور"



گریه کردیم... دو تا شعله ی خاموش شده



گریه کردیم... دو تا شعله ی خاموش شده

گریه کردیم... دو آهنگ فراموش شده

 

پر کشیدیدم، بدون پرِ زخمی با هم

عشق بازیِ دوتا کفتر زخمی با هم

 

مرگ پشت سرمان بود، نمی دانستیم

بوسه ی آخرمان بود،  نمی دانستیم

 

زندگی حسرت یک شادی معمولی بود

زندگی چرخش تنهایی و بی پولی بود

 

زخم، سهم تنمان بود، نمی ترسیدیم

زندگی دشمنمان بود،  نمی ترسیدیم

 

شعر من مزه ی خاکستر و الکل می داد

شعر، من را وسط زندگی ات هل می داد

 

شعر من بین تن زخمی مان پل می شد

بیت اول گره روسری ات شل می شد

 

بیت تا بیت فقط فاصله کم می کردی

شعر می خواندم و محکم بغلم می کردی

 

پیِ تاراندن غم های جدیدم بودی

نگران من و موهای سپیدم بودی

 

نگران بودی، یک مصرع غمگین بشوم

زندگی لج کند و پیرتر از این بشوم

 

نگران بودی اندوه تو خاکم بکند

نگران بودی سیگار هلاکم بکند

 

نگران بودی این فرصت ِ کم را بُکُشم

نگران بودی یک روز خودم را بُکُشم

 

آه... بدرود گل یخ زده ی بی کس من

آه بدرود زن کوچک دلواپــس من...

 

بغلم کن غمِ در زخم، شناور شده ام

بغلم کن گل بی طاقت پرپر شده ام

 

بغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشود

بغلم کن که خدا دورتر از این نشود

 

مرگ را آخر هر قافیه تمرین نکنم

مردم شهر تو را، بعد ِتو نفرین نکنم

 

کاش این نعش به تقدیر خودش تن بدهد

کاش این شعر به من جرات مردن بدهد...


"حامد ابراهیم پور"