ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
در این زمانه که عشق از قــمار می آید
صدای گریه ی بی اختیار می آید
میان این همه یاری که در کنار من است
فقط غم است که با من کنار می آید
اگرچه بعد زمستان فقط زمستان است
بُـــزَک نمیر که روزی بهار می آیدبرای رد شدن از میله های تاریکی
روایت است که راه ِ فرار می آیدبگو که ریشه به دردِ تبر گرفتار است
تنی برهنه به اهل نظر گرفتار استکبوتری که از آغاز در قفس باشد
اگر رها بشود بیشتر گرفتار استبگو که هیچ کشیشی نمی کند باور
سکوت ِ مریم و قنداقه ی مسیحا رابگو که یار من آن با وفای دیرین نیست
که حافظــانه به دست آوَرَد دل ما راکه یار من اگر آن یوسف ِ عزیز شَود
کلافه می کند از هرزگی زلیخا رابه شهرزاد بگو قصه ها تمام شدند...
به شهرزاد بگو قصه ها تمام شدند...
"یاسر قنبرلو"