دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش


ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش


از بس که دست می گزم و آه می کشم

آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش


دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می سرود

گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش


کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو

بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش


خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد

بگذر ز عهد سست و سخن های سخت خویش


وقت است کز فراق تو  وز سوز اندرون

آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش


 ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام

جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش


"حافظ"



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد