[ماریا اوگوستین را میشناخت. نقلش را بهکرات از پدر و مادر شنیده بود. هم به عنوان پرحرارتترین شکارچی جادوگران، هم بهنام مصنف کتابی علمی که درآن ضمن لعن زنان از مردان هم به سبب تولدشان از بطن زن ابراز نفرت کرده در محاسن عشـق بهمسیح داد سخن دادهاست. اما ماریا بارها با خود فکر کرده بود مگر میشود به مسیحی عشق ورزید که خود از انسان متنفر است؟]
.
.
.
[اسقف ادامه داد که: به درگاه خداوند سپاس بگذار! انسانی که از موهبت پرارزش شناسائی ارواح خبیثه در میان عوامالناس برخوردار است چشم ما و تو را باز کرد. عیالات را دیدهاند که به هیأت کلب اسودی درآمده، یک بار هم کلب اسودی را مشاهده کردهاند که هیأت معقودهی تو را بهخود گرفته…
اسپالانتسوی مبهوت زیرلب گفت:
” او جادوگر نیست… زن من است! ”
آنضعیفه نمیتواند معقودهی مردی کاتولیک باشد! مشارالیها عیال ابلیس است. بدبخت! مگر تا بهحال متوجه نشدهای که به دفعات به خاطر آن روح خبیث تو را مورد غدر و خیانت قرارداده؟ بلافاصله عازم بیت خود شو و فی الفور او را بهاینجا بفرست
اسقف مردی فاضل بود و از جمله واژهی Femina (یعنی زن) را به دو جزء fe و minus تجزیه میکرد تا برساندکه ( fe یعنی ایمان) زن، minus (یعنی کمتر) است…]
"آنتوان چخوف"