دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

چون شوم خاکِ رهش دامن بیفشاند ز من


چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند  ز من

ور بگویم دل بگردان رو بگرداند  ز من


روی رنگین را به هر کس می نماید همچو گل

ور بگویم بازپوشان بازپوشاند  ز من


چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین

گفت می خواهی مگر تا جوی خون راند  ز من


او  به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود

کام بستانم از او  یا  داد بستاند  ز من


گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود
ور برنجم خاطر نازک برنجاند  ز من

گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست
بس حکایت های شیرین باز می ماند  ز من


دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگرید

کو به چیزی مختصر چون باز می ماند  ز من


ختم کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم
عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند  ز من

"حافظ"




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد