دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

دلهره های یک سایکوتیک

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام»

هیچ کس مرا دوست ندارد


هیچ کس مرا دوست ندارد

هیچ کس به من توجه نمی کند

هیچ کس برایم هلو و گلابی نمی خرد

هیچ کس به من شیرینی و نوشابه نمی دهد

هیچ کس به شوخی های من نمی خندد

هیچ کس موقع دعوا به من کمک نمی کند

حتی،

هیچ کس دلش برایم تنگ نمی شود!

هیچ کس برایم گریه نمی کند

هیچ کس نمی داند که من چه بچه ی خوبی هستم


اگر کسی از من بپرسد که، بهترین دوستم کیست؟ 

توی چشمش نگاه می کنم و می گویم هیچ کس!


ولی امشب خیلی ترسیدم!

چون بلند شدم و دیدم  هیچ کس نیست

بلند صدا کردم  اما هیچ کس جواب نداد

تاریکی را هیچ کس  تحمل نمی کند

بلند شدم و به همه جای خونه سر زدم،

اما هر جایی رو که نگاه کردم، فقط یکنفر و دیدم!

و آنقدر گشتم تا این که خسته شدم

حالا که صبح نزدیکه،

ترسی ندارم،

چون هیچ کس نرفته...


"شل سیلور استاین"